![]() |
![]() |
|
هم طناب ( چهارشنبه 86/11/24 :: ساعت 10:11 عصر)
بلندترین قلل هفت قاره جهان که عبارتند از:
|
![]() |
![]() |
|
هم طناب ( سه شنبه 86/11/23 :: ساعت 10:24 عصر)
![]() ساوالان رشته کوه سبلان در جنوب شرقی شهرستان مشکین شهر و در فاصله 25 کیلو متری آن واقع شده است. ارتفاع بلندترین نقطه آن با نام سلطان ساوالان 4811 متر میباشد. سلطان ساوالان پس از دماوند معروفترین کوه ایران است که دریاچه ای زیبا در قله آن وجود دارد. سبلان با رودها ، یخچالهای دائمی و طبیعت بکر ، نمونه ای است از هنر بی همتای خلاق آن .این کوه بنا به راوایات محل عبادت زرتشت ، پیامبر ایران باستان ، و جولانگاه بابک خرمدین بوده است «سبلان» که درآذربایجان سر به فلک کشیده و مقدسترین کوه ایران است. گفته میشود کهمزار یکی از پیامبران در قله سبلان قرار دارد و بنا بر باورهای مردم، این مزار،مزار زردشت است. متون کهن فارسی هم به رابطه سبلان و زردشت اشاره دارند و آنجا را مکان نیایش و عبادت زردشت میدانند.ذکریای قزوینی مینویسد:«زردشت از شیز (شهری در کنار دریاچه چیچست ارومیه) به سبلان رفت و در آن جا عزلت اختیار کرد و کتابی موسوم به اوستا آورد.»مولف ناشناخته «هفت کشور»، مضمون بالا را به این صورت آورده است:«زردشت حکیماز آذربایجان بود و در کوه سبلان که کوهی مشهور باشد پانزده سال مجاور شد، زند وپازند بساخت و دعوت آغاز کرد.»«ویلیامز جکسن» مولف کتاب «زردشت پیامبر ایران باستان» در سفرنامهاش مینویسد: «سبلان همان کوهی است که به گمان من آن را باید با کوه دو مصاحب مقدس مذکور دراوستا که در آن جا زردشت با اهورا مزدا راز و نیاز کرده یکی دانست.» شادروان «ابراهیم پور داوود» جایگاه سبلان را برای زردشتیان همانند کوه تور برای یهودیانمی داند که در آن جا ده فرمان بر حضرت موسی نازل شد.در حدیث آمده است که از پیامبر پرسیدند سبلان چیست؟ فرمود: «کوهی است بین ارمینیه و آذربایجان و بر آن چشمهای است از چشمههای بهشت و در آن قبری است از قبرهای انبیا.»سبلان؛ زیارتگاه دکتر محمد میرشکرایی در مقاله «سبلان، کوه بزرگ و مقدسترین کوه ایران» مینویسد: «تا چند دهه پیش، بسیاری از مردم کوهپایه نشین سبلان با نیت زیارت راهی کوه میشدند و وقتی باز میگشتند، خویشان و همسایگان و آشنایان به دیدنشان میرفتند و زیارت قبولی میگفتند و گاهی هدیهای هم برای زایر از زیارت کوه آمده میبردند. رسم رفتن به دیدار کسانی که از سفرهای زیارتی بر میگردند در همه مناطق ایران معمول بوده است و هنوز هم رواج دارد. وجود این رسم در مورد راهیان سبلان، بیانگر این است کهسبلان در فرهنگ مردم محل با همه معنای کلمه، یک زیارتگاه است.نقل ساعدی در کتاب «خیاو» هم نشان از همین معنا دارد که میگوید چوپانان به کسانی که راهی بالای کوه هستند سفارش میکنند که پاک باشند و دریاچه را آلوده نکنند.» سبلان کوهی که از بهشت آمده است. مردم منطقه بر این باورند که سبلان یکی از هفت کوه بهشت است. در این باره روایتی دارند که: روزی روزگاری در جایی که امروز سبلان قرار گرفته است، شهری بود با مردمانی متجاوز و آلوده به گناه. خداوند برای آنها پیامبری فرستاد تا هدایتشان کند. اما آنها همچنان نافرمانی کردند. پس خداوند از فرشتگانش خواست که یکی از کوههای بهشت را روی شهر مردمان گناهگار قرار دهند. از میان کوههای بهشت، تنها سبلان داوطلب این کار شد. یکی از فرشتگان، سبلان را بر بالهای خویش قرار داد و به زمین آورد و در هنگامی که پیامبر با پیروانش برای عبادت از شهر خارج شده بودند، کوه را روی شهر قرار داد.میرشکرایی معتقد است:«این قصه با ساختاری کم و بیش همانند در تمام منطقه اطراف سبلان روایت میشود. بنابر یکی از روایتها، مردمانی که در این شهر زندگی میکردند از قوم لوت بودند و فرشتهای که کوه را بر بال خود به زمین آورد «جبرئیل» بود. در این روایت رد پای تغییرات دوره اسلامی به روشنی پیداست.» سوگند به سبلان میگویند یکی از نشانههای تقدس سبلان سوگند به آن است، نام سبلان هنوز یکی از مهمترین سوگندهای ساکنان اطراف کوه و عشایر کوچنده شاهسون به شمار میآید. سوگند را به عنوان «سولطان ساولان» یاد میکنند چرا که کوه بدین نام شناخته میشود. اهالی باور دارند که وقتی نام سبلان برده میشود به ویژه وقتی به آن سوگند یاد میکنند،مار از شکارش دست میکشد. سلطان سبلان قله «سلطان» یا «سبلان» که همه کوه نیز به همین نام نامیده میشود بلندترین قله سبلان است و بیشتر باورها به این قله مربوط میشود. در کنار قله دریاچهای به همین نام قرار دارد.به قول غلامحسین ساعدی: «چون چشمی باز، همیشه بینهایت آسمان را مینگرد و زایران مومن وقتی به بالای سبلان میرسند به دریاچه سجده میبرند.» دریاچه بیشتر ماههای سال پوشیده از یخ است. می گویند هنگام باز شدن یخها، گرداب عظیمی در آن پدید میآید که هر آنچه را در دریاچه وجود دارد به ژرفای تاریک و ناپیدای آن میکشاند. مردم روایتی دارند از درویشی که عصایش در این گرداب میافتد و سالها بعد آن را در کربلا در دست کسی میبیند. او میگوید که عصا را از آب فرات گرفته است. درویش نشان مهری در زیر آن را میدهد و عصایش را میگیرد. این قصه به صورتهای مختلف در سایر نقاط ایران درباره جریان آبهای زیرزمینی نیز وجود دارد. اما در اینجا نکته قابل توجه، تقدس هر دو مکان دریاچه سبلان و شهر کربلاست. باورهای مردمی میگویند بر چکاد بلند سبلان، هر سپیده دم بانک خروسی با سر زدن سپیده به گوش میرسد و همزمان با آن سه چشمه کوچک آشکار میشود، یکی زعفرانی رنگ، یکی شیری رنگ و دیگری به رنگ آب. اولی از شربت شیرینتر، دومی از شیر گواراتر و سومی از اشک زلالتر. اما این چشمهها جز به چشم پاکان نمیآیند. میگویند در ساحل دریاچه، حضرت سلیمان، جام یاقوت بزرگی را با زنجیر بسته است. این جام را اگر خوب نگاه کنی در کف دریاچه میبینی و اگر دلی پاک و اعتقادی کامل داشته باشی جام به سطح آب میآید و میتوانی از آن آب زندگانی بنوشی و کسانی را که طمع در ربودن آن کنند با خود به قعر دریاچه میکشاند. بنابراین ویژگی بیمرگی و عصاره جاودانگی نیز بر عناصر تقدس سبلان افزوده میشود. دومین قله سبلان «حرم» نام دارد که یک صخره پر شیب است. در ایرن «حرم» به معنای مکان زیارتی است. بنابراین، نام حرم به خودی خود نشان از تقدس و حرمت دارد. مردم بر این باورند که قله حرم ویژه زنان است و مردان اجازه نزدیک شدن به آن یا بالا رفتن از آن را ندارند. حتی زنان باردار به سبب این که شاید فرزند پسر در شکم داشته باشند نبایدبه آن نزدیک شوند. می گویند در ستیغ حرم، زیارتگاهی است و در آن چراغی هست که همیشه روشن است.اما برای این که چراغ را ببینی باید دلی پاک داشته باشی. میگویند در جناغ حرم سنگنبشتهای از دوره بابک وجود دارد که روی آن نوشته است: «به اندازه شنها و سنگهای سبلان در این جا از سپاهیان خلیفه کشتیم.» میگویند روزی که برفهای ساوالان آب شود، قیامت در خواهد گرفت |
![]() |
![]() |
|
هم طناب ( دوشنبه 86/11/22 :: ساعت 7:39 عصر)
خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم... خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکه دیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق توپروازدهم... خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم ..... خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن ورهاشدن درگرداب فراموشی وسردرگمی است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه روزبه تو که سر چشمه تمام حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم.... خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم: خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم... ((یاحق))
|
![]() |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
![]() |